کد مطلب:286656 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:203
رؤیای حاج شیخ محمدرضا کرمانی و حاکمیت برزخی حضرت فاطمه
از مرحوم پدرم بدون واسطه، و از مرحوم آیت اللَّه حائری با واسطه شنیدم:
مرحوم حاج سید یحیی یزدی -كه در منبر ید طولایی داشته اند- نقل می كند كه مرحوم حاج شیخ محمدرضا كرمانی - از علمای طراز اول كرمان - حاج سید یحیی را برای دفع شبهات شیخیه (یا بابیّه) به كرمان دعوت می كند. مرحوم حاج سید یحیی در مدت چند شب آن چنان آن فرقه را دچار ضربه علمی و خطابی می كند كه آنان توطئه قتل ایشان را طراحی می نمایند. به همین منظور ایشان را به یكی از باغ های اطراف شهر دعوت می كنند.
ایشان در معیّت یك نفر از منافق صفتان به آن باغ رفته، بعد از ورود به سالن پذیرایی، افرادی را مشاهده می كند كه از وضع قیافه آنان، به آن توطئه پی می برد. لباسش را در آورده به بهانه تجدید وضو از سالن خارج می شود. وقتی به میان باغ می آید، متوجه می شود كه درب باغ را قفل كرده اند و در ورطه ای گرفتار است كه غیر از خداوند كسی قادر به نجات او نیست.
او به حضرت زهراعلیهاالسلام متوسّل می شود و نجات خود را می خواهد و خود را مشغولِ شستن سر و صورت می كند و كارش را طول می دهد. نیم ساعتی تقریباً فاصله می شود كه فریاد و غوغا به گوشش می رسد. آنگاه جمع زیادی باغ را محاصره كرده در را شكسته وارد می شوند ومرحوم سید را نجات می دهند.
این جمعیت در معیّت همان عالم كرمانی بوده اند، از ایشان سئوال می شود از كجا متوجه قضایا شدی؟
می گوید: عادتم این است كه نزدیك ظهر مقداری می خوابم. امروز در خواب بودم كه حضرت زهراعلیهاالسلام به خوابم آمد و فرمود: تو می خوابی و حاج سید یحیی را در فلان باغ می خواهند بكشند؟! زود مردم را ببر و او را نجات بده.
از خواب پریدم و به دستور آن حضرت علیهاالسلام عمل كردم و مردم را به سرعت به باغ رساندم. [1] .
مرحوم حاج سید یحیی یزدی -كه در منبر ید طولایی داشته اند- نقل می كند كه مرحوم حاج شیخ محمدرضا كرمانی - از علمای طراز اول كرمان - حاج سید یحیی را برای دفع شبهات شیخیه (یا بابیّه) به كرمان دعوت می كند. مرحوم حاج سید یحیی در مدت چند شب آن چنان آن فرقه را دچار ضربه علمی و خطابی می كند كه آنان توطئه قتل ایشان را طراحی می نمایند. به همین منظور ایشان را به یكی از باغ های اطراف شهر دعوت می كنند.
ایشان در معیّت یك نفر از منافق صفتان به آن باغ رفته، بعد از ورود به سالن پذیرایی، افرادی را مشاهده می كند كه از وضع قیافه آنان، به آن توطئه پی می برد. لباسش را در آورده به بهانه تجدید وضو از سالن خارج می شود. وقتی به میان باغ می آید، متوجه می شود كه درب باغ را قفل كرده اند و در ورطه ای گرفتار است كه غیر از خداوند كسی قادر به نجات او نیست.
او به حضرت زهراعلیهاالسلام متوسّل می شود و نجات خود را می خواهد و خود را مشغولِ شستن سر و صورت می كند و كارش را طول می دهد. نیم ساعتی تقریباً فاصله می شود كه فریاد و غوغا به گوشش می رسد. آنگاه جمع زیادی باغ را محاصره كرده در را شكسته وارد می شوند ومرحوم سید را نجات می دهند.
این جمعیت در معیّت همان عالم كرمانی بوده اند، از ایشان سئوال می شود از كجا متوجه قضایا شدی؟
می گوید: عادتم این است كه نزدیك ظهر مقداری می خوابم. امروز در خواب بودم كه حضرت زهراعلیهاالسلام به خوابم آمد و فرمود: تو می خوابی و حاج سید یحیی را در فلان باغ می خواهند بكشند؟! زود مردم را ببر و او را نجات بده.
از خواب پریدم و به دستور آن حضرت علیهاالسلام عمل كردم و مردم را به سرعت به باغ رساندم. [1] .
[1] يادداشت هاي خطي نگارنده.